مدتها بود که احساس میکردم گسستی در حال رخ دادنه در وجودم. اما امشب احساس کردم به آخرین لحظاتش رسیدم. آغاز این سفر رو دقیقا نمیدونم. حوالی چهار سال پیش. حالا چیزی حل نشده. اما اتفاقاتی در من افتاده که نمیدونم چطور باید ازش حرف بزنم. مرگ برای من حل شده؟ پرسش ندارم اما حل؟نمیدونم. شاید فهمیدم که رازیه که باید سر به مهر بمونه. اما توی این سفر چیزهایی که باید به دست می آوردم رو به دست آوردم.
درباره این سایت